C'est bon
من هیچ وقت نگفته ام , وخوب است که جایی داشته باشی برای وقت هایی که لایق هیچ چیز غیر کشتن و دور ریختن نیستند . وقت هایی که میز کوچک تک نفره یی با چوب گردوی قهوه ای و روکش سفید کنگره دار داشته باشد و صندلی های کهنه ی لهستانی و پنجره های دود گرفته ای که آدم را یاد داستان های گورکی بیندازد و همسایه های آواره ای که تاریخ ادبیات جهان را به یادت بیاورند .
"موسیو , قول می دهم که آخری باشد , قول , خوب ؟ "
خوب است که با سرزندگی پیک های اول یا سرگیجه ی مختصر جرعه های آخر مارکز را دوره کنی لا به لای تکان های محو پاهای دوره گردی که دو میز آن طرف تر نشسته , یا سلین را , میان انعکاس نور تند چراغ گرد گرفته , روی شیشه های عینک پنسی پسرک تازه بالغی که کنار میزش , در گوشه ی آن طرفی , هی قدم می زند , یا بورخس را , میان خش خش دامن و لرزش دست و رنگ پریده ی دختری , که فرانسه را با لهجه ی آلزاس – لورنی حرف می زند , و کلماتش از کمی مانده به نیمه شب , هی میان زنگ گوش هایت کش می آیند .
" موسیو , فقط یکی , موسیو . . . "
من هیچ وقت جواب نمی دهم , و موسیویی که هیچ وقت نبوده که روبروی دخترک بایستد , با اخمی انگار نگاهش می کند . دخترک چیز بدی نیست . هرچند کناره ی ساتن سیاه دامنش همیشه پوشیده از گل پیاده روهای خاکی دوطرف میزهاست . هرچند تکیه کلام های کشدارش آخر شب ها بدجوری توی ذوق می زند , و هرچند عشوه های ناشیانه اش , هیچ ربطی به فضای سرد ساکت بین میزها ندارد , اما چیزی همیشه میان موسیو گفتنش هست که آدم را دیوانه می کند .
" موسیو . . . "
آن قدر که آرزو می کنی گاهی , که کاش موسیو مثل آن روزها هنوز دیده می شد , و دست های خسته ات از سر بی حوصلگی اشاره ی نامفهومی به شب پره ها می کردند و جواب می دادی :
" . . . آخری باشد این یکی , خوب ؟ "
و دخترک لبخند ابلهانه ای می زد , سرش را کج می کرد و از گوشه ی لبهای خشکش می شنیدی که :
" خوب . . . "
خوب است که موسیو , هنوز مثل آن روزها , ساقی باشد و برای خودش و دخترک پیک آخر را سبک تر بریزد , و گیلاسش را برداری , و به سلامتی چشم های تیره ی دخترک بالا بروی , و صورت کوچکش را که در هم رفته با لبخند نگاه کنی , تا باز تکرار کند :
" موسیو , فقط یک پیک اضافه تر , فقط یکی . . . "
و من هیچ وقت نگفته باشم , و خوب باشد داشتن جایی , برای وقت هایی که به هیچ دردی غیر کشتن و دور ریختن نمی خورند . وقت هایی با میزها و صندلی های لهستانی , پنجره های دود گرفته , رومیزی های سفید کنگره دار , چراغ های گرد گرفته , مارکز , سلین , بورخس , و دخترکی که خش خش دامن و لرزش دست ها و لهجه ی آلزاس- لورنیش به یادت بیاورد که هنوز هم دراین دنیا , چیزهای قشنگی , پیدا می شوند . خوب است . . .
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
10 یادداشت :
آروزها همیشه عجیب هستند.. هر چند کوچک و هر چند کم
گوتاما یعنی جی؟
ندونسته بهت لینک دادم تا بعد بهم بگی...
و خوب است تصویرگری باشی در آن لحظه تا بتوانی تصویر میزها و صندلی لهستانی؛پنجره های دودگرفته؛رومیزی هاو..... و آن دخترک را با خود به همیشه ببری!
سلام! بعله هنوز چیزای قشنگی هست هست
دلم میخواد هزارباره این یادداشتت رو بخونم
..
نمیدونی منو به چه روزایی کشوند
نمیدونی........
دلم گرفت
...اما
عالی بود
موسیو؟ اضافه تر... موسیو، باز هم، باز هم می خواهم موسیو...
oh! mounseiur!
midoonesti man ta hala lab nazade boodam?...amma,aroomam kard. bavar kon!
چه حس دور و قشنگی داشت نوشته ات...
من منت یه نخ اضافه تر رو میکشم . این به اون در که مشروب پیدا نمیشه و منم که زنم زشته سیگار بکشم ! هر چی قشنگه مال من ....
هی به هوای اینکه حرف جریری نوشته باشی میام
...
خوب باشی
خوب
خوب
...
..
.
Post a Comment
خانه >>