Friday, July 07, 2006

 ترانه ی بعل

چه زیباست محبوب من . . . *


سیگار را از گوشه ی لبش بر میدارم . دستم می لرزد . این طور وقت ها همیشه انگشت های اشاره ام کمی خونی می شوند . از رنگ سرخ سرخ لبهایش است شاید . نفس هایش بریده بریده است . معده اش درد گرفته لابد باز که هذیان می گوید . دستش را می گیرم . آرام آرام , با لمس نوک ترک خورده ی انگشت های پایش , تا لب پنجره می آید . یاد گرفته ام دیگر , که همین جا همیشه دست چپش را روی پهلویم بگذارم . لازم نیست فاصله بگیرم لابد که دورم نمی کند . فایده ای ندارد اینجا ایستادنم هرچند . تنها بوی مستیمان همیشه به هم می آمیزد . وگرنه سرفه های کوتاه من کجا و نمناک شدن بن موهای سیاه شبانه اش کجا . وای که باد هم بیاید , وای که آسمان هم کمی ابری باشد , و وای که پیش از آمدنش با بوی تلخ عطر زمستانیش راهم را هم گم کرده باشم . شما باشید دوام میاورید ؟
کمی , حتا همین قدر آهسته هم که نوشیده باشم , باز جای خالی دست هایم روی گردنش می ماند . و می فهمد لابد , که با چشم های بسته ی بسته , موهای سیاه سیاهش را , جلوی چشم هایم با ملودی ستایش بعل , ساحره وار به سمت ماه تکان می دهد . نمی بینم که . خودش همیشه تعریف می کند , که چطور چشم هایش باز بینا می شوند , اخترک های سوخته باز سجده اش می کنند , و ال , خدای خدایان , باز با لمس انگشت های کشیده اش , مه بالا آمده را , از چپ و راست چاکرای ساهاسرایش پراکنده می کند . یاد گرفته ام دیگر , که رقص ادامه خواهد داشت تا از پا بیفتد . سرش را که روی شانه ام گذاشت , از تیر کشیدن دست چپم , می فهمم که وقتش رسیده است . با انگشت های اشاره ی خونی و نفس های داغ , پنجره را می بندم . دست هایش را از پهلویم دور می کنم . درست روی نوک انگشت ها , تا کنار سیگارهای نیم سوخته قدم می زنم , و می نشینم .
کافیست تا صبح دوام بیاورد . آن وقت باز وقت سر زدن آفتاب , دخترکی را کنار پنجره خواهم داشت , که چشم هایش هیچ نمی بینند , و بوی عطر تلخ زمستانیش , راهزن تمام بندگان خداوندگار خدا , بعل بزرگ است . نمی بیند که . خودم همیشه تعریف می کنم . که چطور خیره خیره جام های نیم خورده ی شراب سرخ را به دیوار می کوبد , خورشید را نفرین می کند , و پنجه های کشیده اش , بیهوده شانه های خسته ام را جستجو می کنند .
کافیست تا شب دوام بیاورم . آن وقت باز درست وقت غروب , خداوندگار خدا , بعل بزرگ , اتاقی خواهد داشت , راهبی , و ساحره ای . اتاقی , با پنجره های گشوده رو به مهتاب , موهای سیاه سیاه , و انگشت های اشاره ی خونی . نمی بیند که . من تعریف می کنم . شما باشید دوام می آورید ؟


* کتاب مقدس – غزل غزل های سلیمان

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

12 یادداشت :

Anonymous Anonymous :

اگر بدانی چه خوب دوام اوردن را یاد گرفته ام
...
یاد می گیریم
همه
فقط گاهی فراموش میکنیم که دوام می اوریم
...
دوام اورده ایم
که جای خالی بودن ها را
با خاطرات ورق میزنیم

21:58  
Anonymous Anonymous :

در بود و نبودها
در
هر دو
دوام می اوریم
با همه بی تابی ها و بی قراری ها
باز هم دوام می اوریم

21:59  
Anonymous Anonymous :

asheghane...2 peyk ahsk kam dashtim,ke...

09:15  
Anonymous Anonymous :

زیبا
مثل اخرین پک سیگار
روی چشمهایم
جای خالیه پاهایت شیاه شده

10:34  
Anonymous Anonymous :

in hese gharib chie...

22:58  
Anonymous Anonymous :

ba ejaze linkidam

23:40  
Anonymous Anonymous :

رنجی یا لذتی دوست داشتن را دوام آوردن را یاد گرفتی !رنجی یا لذتی نوشتن را تجربه کردی!مهرت را چرا غریبه نگه داشته ای آن قدر دور و غریب که حس کردنش به گنگی دود سیگار شد برایم
مرسی که سر زدی مینی مالیسم شاید!بهتر بگوییم رکوئیمی برای قصه های شبانه

10:04  
Anonymous Anonymous :

jaleb bod!
age saram beshe chizi
ke chize khasi nashod:D!!!

19:21  
Anonymous Anonymous :

زیبا بود و دوست داشتنی....تصویری..

15:08  
Anonymous Anonymous :

میدونی
اینجا هم پر شده از ته مانده سیگار و خاکستر و جامهای خالی
...
من هم گوشه ای مثل گوشه تو می نشینم
و
هرروز
پوستم کلفت تر میشود
گرچه
گاهی هم
وا میدم

11:09  
Anonymous Anonymous :

اما دیگه وادادن به این خاطرات کهنه مهم نیست
...
کاش بنویسی
ننوشتن ادمو دیوونه تر میکنه

11:10  
Anonymous Anonymous :

مهم با هم ماندن است
به هر قيمتي

18:20  

Post a Comment

خانه >>