Wednesday, September 27, 2006

 

چند قطره آب خاکی چرک رنگ
چند برگ پوسیده ی مستاصل
چند دوراهی بیابانی بی انتها
آدم های آمده می روند
آدم های نیامده می آیند
و آدم هایی
معطل پشت دروازه های سیاره ی حرام زاده
همچنان ناخن انگشت های اشاره شان را
با دندان های سپید رنگ پریده
می گزند
بودای کوچک من
با چشم های بسته
اشک می ریزد
با موهای بلند
سپید و یکدست
و ناخن های کوتاه دست چپش
با اشاره های گنگ مردد
آسمان را شیار شیار می کنند
دست هایم سردند
آتش سیگارهایم تلخ
و پیشانیم
هنوز همان طور داغ . . .
*
چند برگ پوسیده ی مستاصل
چند قطره آب خاکی چرک رنگ
چند دوراهی بیابانی بی انتها
پاییز خوب من
باز آرام
رسیده است .

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

7 یادداشت :

Anonymous Anonymous :

دلم هی میگیرد
و سیگارهایم
...
سیگارهایم انگار تلخی بودن و نبودن را داد میزنند
...
هوای فریاد دارم
دلم داره میترکه

00:03  
Blogger Reza :

بودای ِ بيچاره ی بد بخت.....

01:09  
Anonymous Anonymous :

paeezzzze aram !

08:24  
Anonymous Anonymous :

شهر نفرين شده من هميشه همراه من است
حتي در كوير
مانده ام در راه...

21:50  
Anonymous Anonymous :

همه‏اش همین؟

17:48  
Anonymous Anonymous :

این جا هم نیسیتید که..
پشت بودای پارک جمشیدیه نوشته :
تو نیستی
پرسیدن ندارد البته...حتما ندیدید...

06:59  
Anonymous Anonymous :

خوبی عزیز نادیده ام؟
غیبتت طولانی شده

19:15  

Post a Comment

خانه >>