Saturday, August 26, 2006

 

یک روز که در خانه بمانی
دوباره تمام تکالیف خط می خورند
ترجمه ها بر می گردند
بزرگ ها کوچک می شوند .
یک روز که در خانه بمانی
یادت می رود که چک ها گم نشوند
یادت می رود که ساده نباشی
یادت می افتد که چه قدر تنهایی .
شعر باز ترا شاعر می خواهد
و مرد جوان نیمه تمام صدایت می زند .
تنها یک روز تعطیل که . . .

Sunday, August 13, 2006

 

و بغداد آشفته می رفت در آن شب که می آمد ا ز ابتدای گل سرخ
و آنگه مرا می خریدی د ر آشوب بازار و با سکه های گل سرخ

لبان تو را مختصر آه شبیه دو طوطی که می آمدند از تماشا
لبان تو را شمع غمگین باران که می سوزد آبی به پای گل سرخ

عجب زلف گرمی به روی تن لخت رنجیده می رفت
و عطری سراسیمه می رفت و عطری که پیچیده در انحنای گل سرخ

شکر می شد او بر لبانم شکرهای مصری که می آمد از قعر جانم
لغات مرا جابجا می کند تا . . . بریزد به سرچشمه های گل سرخ

کجا می رود مشرق آن خماری که بغداد را پیوسته گیج می کرد
کجا می رود عاشقی های انگور که خون می دهد در ازای گل سرخ

تو هم می روی واپس آن روایت در آن جا که بوی تو ر ا می پراکند
در آن شب که باران یکریز تو را غلت می داده بر شانه های گل سرخ

صدا می دود : این کنیز فروشی و محراب مسجد پر از لرزه می شد
تو را می فروشند و من باز ماندم در آشوب بازار و با سکه های گل سرخ